؟ یا. 5842615. داستان باید. 5842613. " در هوشیاری مبهم خود، صدای کسی را شنیدم که مدام فریاد می زد. " "یوهو. نزدیک است که بیدار شوی. ؟ "هی، گوش کن. " "به نظر می رسد که شما هنوز هوشیاری نامشخصی دارید؟" "اما زمانی برای تلف کردن وجود ندارد، پس برخیز و آماده شو. "بیدار شو. بعد از اینکه کم کم بهش عادت کردم دختری رو پیدا کردم که هور. " تمام تلاشم را کردم تا چشمانم را باز کنم، اما نور کورکننده مجبورم کرد دوباره آنها را ببندم تا دستانم نور را بپوشاند.
اطلاعات دقیق...